این مقاله یک مرور ادبی است که در آن مفهوم علم نوآوری با کمک تحقیقات گذشته تعریف و توضیح داده شده است. تاریخ نشان میدهد که محصولات و خدمات جدید اغلب از محصولات قدیمی ناشی میشوند که این امر به توسعه و رشد صنعت کمک میکند. علم نوآوری در طول زمان توسعه یافته و میتواند مربوط به مکتب اتریش و اقتصاد تطوری باشد. مفهوم علم نوآوری گسترده بوده و به سه سطح تحلیل تقسیم شده است. بخشهای اصلی نوآوری مشخص شدهاند و هدف این بررسی نیز آن است که بینشی خوب از تحقیقاتی که در این زمینه در طول این سالها انجام شده است ارائه کند.
کلمات کلیدی: علم نوآوری، مدیریت نوآوری، اقتصاد، نوآوری محصول
مقدمه
این مقاله مروری بر علم نوآوری است و هدف آن نیز بررسی چگونگی تأثیر نوآوری بر اقتصاد است. این بررسی عمداً گسترده بوده و نوآوری را از سه سطح تحلیل مختلف، کلان، میانی و خرد بررسی میکند. این بررسی توجه خود را معطوف به آن دسسته از محققان و دانشجویان که تازه به حوزۀ علم نوآوری وارد شدهاند میکند. همچنین میخواهیم که این بررسی برای محققان باتجربهای که علاقهمند به دریافت نمایی کلی از چگونگی تعامل نوآوری و اقتصاد میباشند، ارزشمند باشد.
نوآوری کلمهای است که امروزه به طور معمول استفاده میشود، اما معنای این کلمه چیست؟ پیش از آنکه بتوان نوآوری را توصیف کرد، مهم است که واژۀ اختراع را درک کنید. به گفته تید[2] و بسانت[3] (2013، صص. 20-18)، اختراع یک ایدۀ جدید یا روش جدید انجام کار است اما توسعۀ اختراع هیچ تضمینی برای موفقیت تجاری نمیباشد. مخترعان اغلب فراموش میشوند و ما نوآوریهای جدید را همراه با کارآفرینی که ایده را به استفاده تجاری میرساند میشناسیم. بنابراین نوآوری میتواند به عنوان فرایندی که از اختراعات استفاده کرده، آنها را به بازار عرضه و از آنها کسب سود میکند توصیف شود. اغلب، تودۀ مردم از نوآوریها به عنوان محصولی جدید یاد میکنند امّا یک نوآوری میتواند تغییراتی در نحوه ارائۀ محصول یا خدمت نیز باشد. یک محصول میتواند در زمینۀ جدید ارتقا قرار گیرد و نوآوری نامیده شود. علاوه بر این، تغییرات در مدلهای ذهنی نیز میتواند نوآوری نامیده شود، تید و بسانت (2013، ص. 24). آبرناتی[4] و کلارک[5] (1985) نیز نوآوریها را دستهبندی میکنند و دو بعد شایستگی فنّی و بازاری را به حساب میآورند. این مدل به انواع چهارگانۀ نوآوری، نوآوری معماری، نوآوری بازارچه[6]، نوآوری منظم و نوآوری انقلابی منجر میشود.
در این متن، ما علم را به عنوان دانشی در مورد نوآوری تعریف میکنیم. این اصطلاحی وسیع بوده و برای اینکه قابل فهم باشد، لازم است به اجزای تشکیل دهندهاش تقسیم شود. مطالعاتی در مورد صنعت انجام شده و نشان میدهد بدیع بودن و سودآوری یک محصول یا خدمت در طول حیاتش تغییر میکند، آتربک[7] و سوارز[8] (1991). بنگاههای جدید نوآور میتوانند وارد صنایع شده و تلاطمی در بازار خلق کنند، بووِر[9] و کریستینسن[10] (1995). برای نوآوری، تخصیص عادلانۀ منابع لازم است، گِرَنسترند (1998). این امر در کل روند نوآوری اعمال میشود زیرا آن روشی پیچیده و نامعلوم میباشد، کوپر[11] (1999)، ویتنی[12] (1990) و کلاین[13] و رزنبرگ[14] (1986). همچنین اگر بنگاه با ایدۀ جدیدش موفق بشود یا نشود، انتخاب فرآیند نوآوری تحت تأثیر قرار میگیرد، کوپر (2008). مدیریت یکی دیگر از جنبههای مهم در نوآوری میباشد، زیرا نوآوری به همان اندازه که نیازمند فضایی خلاق و آزاد برای تحریک تفکر جدید است نیازمند کنترل نیز میباشد، جاج[15]، فریکسل[16] و دولی[17] (1997). مطالعات نشان داده است که درگیر کردن کاربر در فرآیند نوآوری میتواند منجر به نتایج مثبتی شود، بوگرز[18]، افیو[19] و باستین[20] (2010). کاربران درگیر در فرآیند ورودی مهمی در مورد محصولات و خدمات به دست میدهند زیرا آنها میدانند که چه میخواهند، بوگرز، افیو و باستین (2010).
بررسی ما به شرح زیر ساختارمند شده است. در این بخش که مقدمه نامیده شد، هدف ما این بود که به طور کلی درک خوبی از نوآوری ارائه کنیم. در بخش دوم، ادبیات مرتبط با علم نوآوری را ارائه میدهیم. در طول جمع آوری داده، مشخص شد که زمینه علم نوآوری برای فهم آسانتر باید طبقهبندی شود. بنابراین بخش سه یعنی مرور ادبیات علم نوآوری به سطوح مختلف تحلیل تقسیم میشود. همچنین ذیل این بخش، مکاتب اقتصادی را مطرح میکنیم و استدلال میکنیم که چرا این مکاتب مربوط به علم نوآوری هستند. در بخش چهارم، بخشهای اصلی بررسی را را برجسته میسازیم و بخش پنجم به نتیجهگیری میرسد.
روش تحقیق
در بازیابی دادهها متوجه شدیم که علم نوآوری موضوعی بسیار گسترده بوده که تعریف نشده است. این امر منجر به این شد که ما هنگام جستجو برای دادههای مرتبط جهت کسب جستجوهای دقیقتر تصمیم به استفاده از کلیدواژه بگیریم. تصمیم گرفتیم که بر نوآوری محصول و مدیریت نوآوری تمرکز کنیم. هنگام جمع آوری اطلاعات مربوطه، ابتدا تصمیم گرفتیم تا مرور ادبیات را به بخشهای مختلف تقسیم کنیم. تصمیم گرفتیم تا آن را به "علم نوآوری" با زیرعنوانهای کلان- میانی- و خرد تقسیم کنیم. تحت عنوان "علم نوآوری و علم اقتصاد" تصمیم گرفتیم که بر اقتصاددانان مرتبط و ارتباط بین نوآوری و علم اقتصاد تمرکز کنیم. این کار در طول کاوش مقالههای مرتبط با علم نوآوری خیلی به ما کمک کرد.
ما مقالههایی را که در پایگاههای داده اسکوپوس و وب علم بودند و نیز مقالههایی که زیاد مورد استناد قرار گرفته بودند را جستجو کردیم. مقالههایی که انتخاب کردیم از مجلهها و نشریههایی شامل مجلۀ مدیریت نوآوری محصول[21]، مجلۀ مدیریت[22]، مرور کسب و کار هاروارد[23]، مرور مدیریت کالیفرنی[24]ا، آکادمی بررسی مدیریت[25]، بررسی بازاریابی بین الملل[26]، مجلۀ بازاریابی[27]، بررسی مدیریت اسلون امآیتی[28] گرفته شده بودند. نتیجه جماً 30 مقاله شد که ما آنها را چاپ کردیم و برای بررسی ادبیات خود مورد استفاده قرار دادیم.
به جز مقالهها، همچنین از صفحۀ اینترنتی "مکتب اندیشه[29]"، که مکاتب زیر در آن ارائه شده است استفاده کردیم؛ مکاتب اقتصاد سیاسی[30]، مکاتب نئوکلاسیک[31]، مکاتب جایگزین[32] و مکاتب موضوعی[33]. این صفحه اینترنتی که اطلاعاتی در مورد تاریخچه اندیشه اقتصادی ارائه میدهد همراه با مقالههای انتخاب شده مورد استفاده قرار گرفت تا اطلاعاتی را که میتواند مربوط به علم نوآوری باشد مشخص سازد.
مرور ادبیات
سطح کلان
نوآوریها هر روزه صنایع را بیشتر و بیشتر تحت تأثیر قرار میدهند. توانایی ارائۀ چیزی کاملاً جدید که کس دیگری آن را مطرح نکرده باشد یا یک نسخه به روز شده بهتر نسبت به رقبایتان، برای زنده ماندن حیاتی است. امروزه کاربران مهمتر از همیشه بوده و چشم انتظار بهترینها هستند.
محصولات چرخۀ عمر صنعت را دنبال میکنند جایی که در ابتدا تمرکز به طور خاص روی محصول بوده و سپس به تمرکز بر روی فرآیند تغییر مییابد. چرخۀ عمر صنعت مفهومی است که توسط آترباک و سوارز بیان شده است، این مفهوم نمایی کلی از اینکه چگونه طرح غالب ساخته میشود و اینکه چرا برخی بنگاهها پس از ظهور طرح غالب ناپدید میشوند به دست میدهد. طرح غالب میتواند به عنوان بهبودهایی در محصولات موجود دیده شود و میتواند تأثیری بر ساختار صنعت، رقابت و جهت توسعۀ فناوری داشته باشد.
آترباک و سوارز معتقدند که پس از یک دوره ثبات در ساختار صنعت و سهم بازار، بسیار رایج است که موج جدیدی از تغییرات فرآیند و محصول به علت استانداردسازی به وجود میآید. این زمانی است که فناوریهای جدید مخرب[34] میتوانند وارد بازار شوند و تقاضاهای جدید ایجاد کنند. فناوریهای مخرب مفهومی است که توسط بوور[35] و کریستینسن[36] معرفی شده است (1995). به عبارت ساده، این بدان معنی است که بنگاههای کارآفرینانۀ جدید با فناوریهای رادیکال از پایین سر بر میآورند و قواعد صنعت را تغییر میدهند. برای ربط دادن این سخن به آترباک و سوارز، شرکتهای ماندگار میتوانند به عنوان آنهایی که از چرخۀ عمر صنعت جان سالم به در بردهاند، دیده شوند. در همان زمان، بوور و کریستینسن استدلال میکنند که شرکتهای ماندگار تمایل به خدمت به مشتری با ویژگیهای غیرضروری مثل انتخاب کارت عضویت ایمن دارند. همچنین بوگرز، افیو و باستین این واقعیت که شرکتهای ایجاد شده اغلب سرمایه گذاری در نوآوریهای آشفته[37] را انتخاب نمیکنند، تقویت میکنند. آنها در معرض خطرات زیادی قرار دارند و نمیخواهند موقعیت خود را در بازار به خطر بیاندازند و فضایی را برای بنگاههای کوچکتر فراهم سازند تا فرصتهایی که به آنها داده شده است را بگیرند.
یعقوب[38] (1969) بیان میکند که کار جدید منجر به کار جدید دیگری میشود و تقسیم کار میان بنگاهها را افزایش میدهد. نوآوریها از دانش قدیمی ایجاد میشوند که این نوآوریها فعالیتهای جدیدی خلق خواهند کرد و منجر به تقسیم کار جدیدی خواهند شد. علاوه بر این، با استفاده از تقسیم کار، نتیجه بهرهوری بیشتر در شرکت است هنگامی که تخصصیسازی بکار گرفته میشود. شرکتهایی که در قسمتها یا محصولات مختلف تخصص دارند میتوانند با یکدیگر همکاری کنند. این منجر به صنایع جدیدی میشود، و به همین طریق، صنایع گسترش مییابند.
افیو و آترباک معتقدند ساختار صنعت، عوامل بحرانی موفقیت و محصولات مورد نیاز هنگامی که فناوری پیشرفت میکند توسعه مییابند. یک بنگاه برای اینکه بتواند خود را با تغییرات وفق دهد به استراتژی و تواناییهایی مناسب نیاز دارد. آنها یک مدل پویای سهگانه رقابتی را آنجایی که استدلال میکنند که فشارهای رقابتی بین شرکتها متفاوت است پیشنهاد میکنند. این فشارهای رقابتی شرکتها را ترغیب میکند تا به سمت استراتژی و تواناییهای مناسب حرکت کنند. علاوه بر این، دایر[39] و سین[40] (1998) این واقعیت را مطرح میکنند که تحقیقات زیادی در مورد مزیت رقابتی درون بنگاه انجام شده است در عین حال این تحقیقات از اهمیت شبکهسازی با دیگر شرکتها غافل بودهاند. آنها استدلال میکنند که نباید فراموش شود که شبکهای از شرکتها میتوانند روابطی ایجاد کنند که منجر به مزیت رقابتی پایدار میشود. پورتر[41] (1990) این واقعیت را مطرح میکند که شرکتها برای اینکه در سطح جهانی موفق باشند، ابتدا باید در کشور خود موفق باشند. او ادامه میدهد که رقابتپذیری یک کشور به ظرفیت صنعت آن برای نوآوری و ارتقاء، و نیز بهرهمندی شرکتها از تامینکنندگان داخلی پرتکاپو، مشتریان متقاضی محلی و برخورداری از رقبای قوی داخلی بستگی دارد. همچنین پورتر (1990) الماس مزیت ملی، سیستمی برای دستیابی به موفقیت رقابتی بین المللی را عرضه میکند.
سطح میانی[42]
سطح میانی تجزیه و تحلیل نوآوری عمدتاً شامل تحقیقاتی است که روی فرایند نوآوری و چگونگی مدیریت سازمان انجام شده است. کلاین[43] و روزنبرگ[44] (1986) معتقدند که فرایند نوآوری بسیار نامطمئن بوده و شامل فعالیتهای بسیار مختلفی است که اغلب وابسته به یکدیگر میباشد. پژوهش و علم در سرتاسر فرایند نوآوری مهم است اما همیشه محرک ایدههای جدید نیست. اگر سازمان بتواند تعادل بین نیازمندیهای فنی محصول یا خدمت، نیازهای بازار و فرایند تولید را برقرار سازد، نوآوری موفق میشود. علاوه بر این، کلاین و روزنبرگ (1986) استدلال میکنند که عدم قطعیت فرایند نوآوری به شدت به میزان سختی نوآوری مرتبط است. در همین راستا، احمد[45]، مالک[46] و شرودر[47] (2012) نیز چنین استدلال میکنند اما همچنین به چگونگی مدیریت عدم قطعیت و پیچیدگی فرایند در سطح سازمانی نیز میپردازند. پیچیدگی به تعداد فعالیتهای درگیر در فرایند و وابستگی آنها به یکدیگر اشاره دارد در حالی که عدم اطمینان به میزان اطلاعاتی که در راهاندازی فرآیند شناسایی شده یا ناشناخته باقی ماندهاند اشاره میکند. درجه بالای پیچیدگی باید یکپارچگی تیمی بالایی داشته باشد در حالی که پیچیدگی پایین میتواند درجه پایینتری از یکپارچگی تیمی را دارا باشد. اگر عدم اطمینان بالا باشد، سطح پایینی از همزمانی فرایندی پیشنهاد میشود، به این معنی که فرایند توسعه محصول فعالیت نسبتاً کمی از فعالیتهای موازی دارد.
همانطور که کلاین[48] و روزنبرگ[49] (1986) و احمد[50]، مالک[51] و شرودر[52] (2012) استدلال کردند، فرایند نوآوری میتواند اشکال مخلتفی را بسته به نوع محصول و عوامل خارجی به خود بگیرد. راثول (1994) از دیدگاهی تاریخی روشن ساخت که فرایندهای نوآوری در طول زمان چگونه به علت تغییرات درون صنعت، دستخوش تغییر شدهاند. او استدلال میکند که در دوران نخستین فرایندهای نوآوری، تازگیها توسط فشار فناوری[53] ایجاد شده است. این بدان معنی است که شرکتها معتقد بودند که تمرکز بر تحقیق و توسعه منجر به نتایج خوب محصولات جدید میشود و بعدها بازار منبع ایدههای جدید شد. با مطالعه علم نوآوری میتوان نتیجه گرفت که مطالعات بسیاری بین سالهای 1980-1970 انجام شده است. همچنین در این دوره مشخص شد که برای ایجاد فرایندهای موثر تعادل بین فشار فناوری و کشش بازار[54] مورد نیاز است. امروزه به دلیل تغییرات سریع فناوری، فرایندها باید انعطافپذیرتر و سریعتر باشند. کار موازی و داشتن تیمهای متقاطع در جهانی که الزامات توسعۀ زمان و کیفیت برای موفقیت حیاتیتر میشوند، بسیار مهم است.
به اعتقاد کوپر[55] (1999) یکپارچگی تیمی و انعطاف پذیری در فرایند نوآوری مهم است. از تحقیقات وی، دانسته شد اینکه بنگاه چقدر خوب فرآیند را اداره کند به توانایی اجرای عوامل موفقیت بستگی دارد. به طور گستردهای، این عوامل نشان میدهد که تمرکز بر بخش اول فرآیند توسعه که به عنوان تکالیف پیشین نامیده میشود و مستقیماً به سوی توسعه شتاب نمیکند، مهم است. مطالعه قبلی کوپر و کلینزشمیت[56] (1986) نیز با تاکید بر اهمیت مطالعه/ تحقیق دقیق بازار[57]، بازنویسی اولیه[58] و ارزیابی بازار اولیه[59]، این گفته را تضمین میکند. داشتن رابطهای خوب با مشتری و راه اندازی مفاهیم در اوایل فرایند، عواملی هستند که توسعه را کارآمدتر میسازند، کوپر (1999). ویتنی[60] (1990) در رابطه با ارتباطی خوب با مشتری به ویژه در مرحله طراحی موافق هستند. در عین حال، طراحی گامی مهم در فرایند نوآوری است. اغلب کنترل آن سخت است زیرا نیازمند تعامل با ذینفعان مختلف چه در داخل و چه در خارج از پروژه میباشد. به اعتقاد کوپر (1999)، نقطه تصمیمگیری که ایدهها ارزیابی میشوند، به شدت به سودآوری مرتبط است. بنگاههایی که میتوانند ایدههای بد را از همان ابتدای فرایند از "بین ببرند"، در زمان و منابع صرفهجویی میکنند و بنابراین میتوانند سودآوری بیشتری داشته باشند. هشت عامل موفقیت به بخشی مرکزی از این که چگونه یک شرکت باید برای توسعه خود موفق باشد تبدیل شدهاند. در همان زمان کوپر بیان میکند که عوامل موفقیت اغلب به علت "مسدود کنندهها" که مرتبط با استبداد و رویکرد مدیر به تیم است، نامرئی هستند. به علت "مسدود کنندهها" موارد اقدام یازدهگانه که میتوانند به عنوان دستورالعملهایی برای فرآیند موفقیتآمیز محصول استفاده شود برجسته شدهاند. مدیران باید بیاموزند که چگونه فرایندهایی را که برای محصول مناسب هستند را هدایت، به صورت مداوم به روزرسانی و اجرا کنند و اینکه چطور نقاط تصمیمگیری را ایجاد کرده یا از بین ببرند. تجزیه و تحلیل ظرفیت و منابع نیز ضروری است تا پایه و اساس یک فرآیند موفقیتآمیز و نتیجۀ پروژه نوآوری را فراهم سازد.
اهمیت مدیریت عملکرد و تخصیص منابع نیز توسط گرنسترند[61] (1998) برجسته شده است. در بنگاههای مبتنی بر فناوری نیاز است تا به صورت مداوم محیط صنعتی در حال تغییر را دستکاری کرده و با فرصتها و تهدیدات جدید روبرو شوند. هنگامی که شرکتها رشد کنند، هزینههای تحقیق و توسعه افزایش یابند منجر به این میشود که شرکتها اساس کسبوکارشان را توسعه دهند. اقداماتی مانند این باعث میشود که هزینههای تحقیق و توسعه بیش از چندین تنوع کسب و کاری کاهش یا افزایش یابد. مجدداً به کوپر (1999) مراجعه کنید، ضروری است که اهمیت تخصیص منابع را درک کنید و علاوه بر این گرنسترند (1998) این درک مهم که هر دو عوامل داخلی درون بنگاهها و عوامل خارجی میتواند بر توزیع منابع تاثیر بگذارند را آزمون میکند.
تامل در مورد منابع منجر به توانایی توسعه یک سازمان دو طرفه[62]-[63] میشود. به گفته اوریلی[64] و توشمن[65] یک سازمان برای این که دو طرفه باشد باید یاد بگیرد که چگونه با قابلیتهای پویا برخورد کند. این به معنی آن است که بنگاه باید پایگاه منابع را به عنوان پاسخی به محیط در حال تغییر به صورتی هدفمند جرح و تعدیل کند. بنگاهها برای زنده ماندن در بازار نیازمند صرف زمان در فعالیتهای مرتبط با بهرهبرداری و نیز فعالیتهای مرتبط با اکتشاف میباشند، برنر[66] و توشمن (2003). بهرهبرداری به این معنی است که بنگاه از دانش و مهارت قبلی خود برای ایجاد پایگاه مستحکم برای کسب و کار فعلی استفاده میکند، در حالی که اکتشاف در مورد کشف دانش جدید است تا در بلندمدت قادر به رقابت باشد، برنر و توشمن (2003). بیرکینشاو[67] و گیبسون[68] (2004) به جای اصطلاح بهرهبرداری، از واژۀ همترازی[69] استفاده میکنند. در مقابل نیز انطباقپذیری[70] برای توصیف شباهتها به اکتشاف[71] استفاده میشود. هم برنر و توشمن (2003) و هم برکینگشاو و گیبسون (2004) در مورد توانایی دو طرفه بودن استدلال میکنند اما نویسندگان اخیر بیشتر روی اینکه چگونه فعالیت ها را ساختاربندی کرده و چگونه از پرسنل حمایت کنند تا دو طرفه باشند تمرکز میکنند. به عنوان مثال گوگل شرکتی است که به کارکنان اجازه میدهد تا 80 درصد از زمان کاری خود را روی کسبوکار اصلی و 20 درصد را روی پروژههای فنی که برایشان جالب است صرف کنند، آیر[72] و داونپورت[73] (2008). این روش کار کمکاری نوین[74] را تا زمانی که کسب و کار فعلی در حال انجام است تحریک میکند.
تخصیص منابع برای نوآوری مهم است اما قبل از اینکه بتوان منابع را توزیع کرد، شرکت باید داراییهای مناسب[75] داشته باشد. به گفته بارنی[76] (1991)، منابع مناسب میتواند به مزیت رقابتی پایدار برای شرکت کمک کند. منابع باید با ارزش بوده و بهرهوری و اثربخشی را بهبود دهد، غیرمعمول بوده و تقلید از آن سخت باشد.
میتوان نتیجه گرفت که هیچ راهحل تکسایز و متناسب برای همه فرآیندهای نوآوری، وجود ندارد. سازمانها باید بیاموزند که چطور فرآیندهای مناسب برای منطقه فعلی در حال توسعه را طراحی و اجرا کنند. منابع مناسب قبل از اینکه بتوان آنها را در زمرۀ تلاش برای نوآوری تخصیص داد، لازم هستند. چشمانداز بلندمدت و کوتاهمدت نوآوری برای سازمانها جهت زنده ماندن در میان رقبا از اهمیت بالایی برخوردار است.
سطح خرد[77]
سطح کلان تحلیل نشان میدهد که چگونه نوآوریها بر صنایع تاثیر میگذارند در حالی که سطح میانی تحلیل توضیح میدهد که چگونه نوآوری باید در یک بنگاه مدیریت و کنترل شود. تمرکز سطح خرد روی فرد و این که چگونه کاربر میتواند در خلاقیت مشارکت جوید میباشد. فهم اینکه چگونه کاربران میتوانند در ایجاد نوآوریها دخالت داشته باشند برای موفقیت یک بنگاه ضروری است.
با توجه به بوگرز، افیو و باستیان[78] (2010)، یک راه برای توسعه محیطی نوآورانه در بنگاه درگیر کردن کاربران میباشد. نویسندگان اظهار داشتند که بسیاری از مطالعات ثابت کردهاند که بسیاری از نوآوریها از جانب کاربران به دست میآید. کاربران میتوانند اطلاعات مهمی در مورد محصولات و خدمات ارائه دهند، زیرا کاربر ممکن است اطلاعات و دانشی داشته باشد که گاهی اوقات تولید کننده فاقد آن بوده یا هنوز متوجه آن نشده است. یک راه برای درگیر کردن کاربر، رویکردی از نوآوری است که CAP، نامیده میشود. این رویکرد توسط وان هیپل[79] (1978) توسعه یافت یعنی جایی که کاربر یک ایده را ایجاد میکند و به تولید کننده میفروشد.
به گفته کلاین و روزنبرگ (1986)، فرآیند نوآوری واقعا نامطئن است. با نگاهی به مدل پیوند زنجیرهای[80]، آنها همچنین بیان میکنند که نوآوری در حال حاضر میتواند برخاسته از نیاز بازاری که توسط کاربر کشف شده است ایجاد شود. این افکار در کنار مطالبی که افیو، بوگرز و باستین (2010) در حال حاضر ارائه میدهند که کاربر نقش مهمی دارد زیرا میتواند نیازهای بازار را شناسایی کند، بازخوردهای لازم را ارائه دهد و گاهی اوقات زنجیره اصلی نوآوری باشد، دست به دست میچرخد. علاوه بر این، وان هیپل (1978) میگوید اگر دانش و/ یا اطلاعات چسبناک باشد به عبارت دیگر انتقال آن پرهزینه باشد، احتمال اینکه کاربران نوآوری کنند خیلی بیشتر از این است که تولیدکنندگان نوآوری کنند.
همانطور که گفته شد، داشتن یک فرآیند نوآوری انعطافپذیر و انطباقپذیر مهم است اما اینکه مدیر چگونه تیم تحقیق و توسعه را کنترل و رهبری کند تاثیر قابل توجهی بر عملکرد دارد. تحقیقات نشان داده است که تفاوت بین شرکتهای نوآور و شرکتهای کمتر نوآور مربوط به نحوه مدیریت آنها است، جاج[81]، فریکسل[82] و دولی[83] (1997). مدیرانی که یک سازمان را در جهت یک جامعه معطوف به هدف توسعه میدهند به نظر میرسد که نوآورترین باشند .این به معنی آن است که مدیران تعادلی بین استقلال استراتژیک[84] و استقلال عملیاتی[85] ایجاد میکنند. اگر چه تعادل مورد نیاز است، ولی بنگاههایی که بر اهمیت استقلال عملیاتی تاکید میکنند نرخ بالاتری از نوآوری[86] را نشان میدهند، جاج، فریکسل و دولی (1997). این میتواند با تاکید بیرکینشاو و گیبسون بر دو سو توانی وابسته به قراین[87] برای ایجاد سازمانی با کارایی بالا مقایسه شود. مدیران نیاز به حمایت مناسب برای تشکیل یک سازمان خلاق دارند. مدیرانی که بیشتر روی پاداشهای درونی تمرکز میکنند، تمرکز قوی بر استخدام افراد مناسب و تعیین اهداف معقول دارند، اغلب واحد تحقیق و توسعه نوآورانهتری بدست میآورند، جاج، فریکسل و دولی (1997). عوامل ششگانه موفقیت مدلی است که توسط میدیگ[88] و هیز[89] (1984) ارائه شده است و شامل عواملی است که یک شرکت برای موفق شدن باید در نظر بگیرد. هنگام تجزیه و تحلیل شرکت، مدیریت به دستههای مختلف موفقیت تقسیم میشود تا ببیند آیا آنها این موارد را انجام میدهند یا خیر. همچنین این مدل بیان میکند که شرکتهای موفق دارای رهبران قو موازی با شیوههای مدیریتی که رهبری را تقویت میکند میباشند، همان چیزی که جاج، فریکسل و دولی (1997) نیز تاکید میکنند.
نتیجه این شد که چگونگی کنترل نوآوری در سطح خرد بسیار مهم است. نفوذ مدیران میتواند تعیین کند که چطور یک شرکت موفق است، اما مهم این است که در ذهن داشته باشیم که هیچ شرکتی در تمام زمانها موفق نیست. به همین دلیل مهم است که از طرف محیط تحت تاثیر قرار گیرد و برای مثال گرفتن مشاوره و گوش دادن به کاربران. آنها میتوانند اطلاعات ارزشمندی ارائه دهند که ممکن است از چشم مدیران جامانده باشد یا هنوط کشف نکرده باشند.
علم نوآوری و اقتصاد
انقلاب حاشیهای[90] داستانی فرعی در تاریخ است که میتواند مربوط به انتقال از اقتصاد کلاسیک به اقتصاد نئوکلاسیک باشد، کُلاندر (2000). تئوری اقتصاد کلاسیک ارزش یک محصول را برابر با هزینههای مواد و نیروی کار میداند. در مقابل، تئوری اقتصاد نئوکلاسیک بیان میکند که یک محصول دارای ارزشی درک شده است که میتواند بر قیمت و تقاضا را تاثیر بگذارد. امروز با نگاهی به بازار، متوجه میشویم که شرکتهای نوآور بیشتر به لحاظ اقتصاد نئوکلاسیک فکر میکنند. بنگاهها تلاش زیادی برای توسعه محصولاتی که مشتری درخواست کرده میکنند. طراحی و قابلیت[91] ویژگیهایی هستند که اغلب به ارزش درک شده بالاتر کمک میکنند، در نتیجه آن که با قیمت بالاتر ممکن است.
با توجه به (مکتب فکری، 2017)، مکتب اتریش گرایشی متعلق به اقتصاد نئوکلاسیک میباشد و برای توضیح این که چگونه علم نوآوری اقتصاد را تحت تاثیر قرار میدهد مناسب است. این مکتب بر اهمیت فردگرایی روششناختی تاکید میکند به این معنی که ارزشهای فردی ذهنی[92] هستند، بوتکه[93] و لیسن[94] (2003). همچنین این مکتب اهمیت توسعه عدم مداخله[95] (سیاست عدم مداخله دولت در امور اقتصادی)، که منجر به ایجاد نوآوریها میشود را برجسته میسازد. وقتی رقابت مجاز باشد، اقتصاد را تحریک به رشد میکند. جوزف شومپیتر[96] مدافع مکتب اتریش (مکتب فکری، 2017) است اما هنگامی که در مورد اقتصاد تطوری صحبت میشود نیز از او به عنوان یک شخصیت یاد میشود (مکتب فکری، 2017). شومپیتر معتقد است که نوآوری ناشی از انحراف از روتینها و تعادل آشفته[97] میباشد، نلسون[98] و وینتر[99] (1982). این به معنی آن است که نوآوری محرکی برای رشد اقتصادی است. نوآوریها به توسعه پایدار و رقابت بین بازارها کمک میکند و همچنین پاسخی برای این است که چرا نلسون و وینتر (2002) معتقدند که نوآوری ارتباط بین اقتصاد نئوکلاسیک و پایههای تطوری[100] میباشد.
همانطور که پیشتر بیان شد، بوور و کریستینسن در مورد رقابت بین بنگاههای پابرجا[101] و کارآفرین صحبت میکنند. نلسون و وینتر (2002) یکسان عمل کرده ولی از کلمات متفاوتی استفاده میکنند و در حال اتصال بیشتر توانایی رقابت با توانایی تحقیق و توسعه میباشند. نلسون و وینتر (2002) میگویند که تلاشهای تحقیق و توسعه به نوآوریهای بهتر کمک خواهد کرد. آنها استدلال میکنند که شرکتهای بزرگتر نسبت به شرکتهای کوچکتر پول بیشتری را در تحقیق و توسعه صرف میکنند و اینکه نوآوریهای موفق سودآوری را افزایش خواهد داد. آنها بیان میکنند هنگامی که سود شرکت افزایش مییابد، شرکت میتواند پول بیشتری را صرف تحقیق و توسعه و حفظ جایگاه پیشتاز خود کند. از دیدگاهی تطوری، این بحث نشان میدهد که شرکتهایی که دارای دانش و ظرفیت مناسبی هستند زنده خواهند ماند.
نلسون و وینتر (2002) همچنین به یک سوال محوری در رقابت شومپیتری اشاره میکنند که این سوال هنگامی که در مورد علم نوآوری و علم اقتصاد سخن میگوییم مهم است. آیا برای شرکتهای پیشرو ممکن است که به علت تحقیق و توسعه از انحصارها بهرهمند شوند؟ پاسخ آنها مثبت است، و آنها این پدیده را با دو اصطلاح متفاوت رژیمهای فناورانه، تغییر تجمعی و تغییر مبتنی بر علم توصیف میکنند. تغییر تجمی به این معناست که شرکتها نوآوریهای جدید خلق میکنند زیرا آنها تکنولوژیهایی داخلی[102] دارند. تغییر تجمعی میتواند به عنوان شرکتهای پایدار دیده شود، به بوور و کریستینسن مراجعه شود (1995). این نتیجهگیری مبتنی بر استدلالهای آنها در مورد حفظ شرکتها و آنچه که شامل میشود است. به همین ترتیب، تغییر مبتنی بر علم میتواند به عنوان فناوری مخرب[103] تلقی شود، مراجعه شود به بوور و کریستینسن (1995). توسعه از خارج میآید، به این معنی است که شرکتهای کوچکتر میتوانند فناوری جدید را قبل از شرکتهای بزرگتر جذب کنند و بنابراین بر شرکتهای بزرگتر در هر دو اندازه و تحقیق و توسعه پیروز شوند.
مبتنی بر مباحثی که در بالا صورت گرفت، میتوان گفت که بنگاههای کارآفرین جدید، با دانش فنی از خارج، همیشه بر شرکتهای پابرجا پیروز نمیشوند، اما در همان حالی که وارد بازار میشوند، آشفتگی ایجاد میکنند. این همان چیزی است که جوزف شومپتر در حالی که استدلال میکند که نوآوری از روتینها و تعادل آشفته منحرف میشود به آن اشاره دارد. تا زمانی که شرکتها نوآوری میکنند و قوانین صنعت را تغییر میدهند صنایع به طور مداوم تغییر میکنند. برای پاسخ دادن به تغییرات بازار، برای بنگاهها ضروری است که فرآیندهای انعطافپذیر داشته باشند، روشنفکر[104] باشند و اگر نیاز بود استراتژیها را تغییر دهند. شرکتهایی که میتوانند به نوسانات و روند صنعت پاسخ دهند، سودآوری بیشتری خواهند داشت و به رقابت و رشد اقتصادی کمک خواهند کرد.
بحث
پس از تجزیه و تحلیل مفهوم علم نوآوری، میتوان نتیجه گرفت که شرکت برای آن که موفق شود نه تنها باید روی سطح میانی، بلکه باید روی سطوح کلان و خرد نیز تمرکز کند.
برای یک شرکت مهم است که این سطوح همکاری کنند تا در حد امکان موفقیتآمیز باشد. با ایجاد محیطی نوآورانه در شرکت، شرکت میتواند تمام سطوح را تحریک کند. یک نمونه مناسب از شرکتی که با نوآوریهایش موفق شده گوگل است.
اگر مقالهای که توسط آیر[105] و داونپورت[106] نوشته شده (2008) را مطالعه کنید میبینید که او معتقد است که دلیل روشن موفقیت شرکت در نوآوریها این است که کارکنان فنی 20 درصد زمان خود را صرف تلاش برای نوآوری و تولید محصولات جدید میکنند و مدیران نیز 10 درصد زمان خود را صرف این کار میکنند. البته این گزینه برای هر شرکتی نیست. به علت رشد اقتصادی گوگل، آنها میتوانند تا این حد در نوآوریها ریسک و سرمایهگذاری کنند. و سرمایهگذاری به جریانهایی از محصولات و ویژگیهای جدید و بسیار مهم منجر شده است، یکی از آنها جیمیل[107] است، که توسط آیر و داونپورت بحث شده است (2008).
یک نمونه مناسب دیگر از یک شرکت نوآور، اپل[108] است. هنگامی که که اپل وارد صنعت تلفن همراه شد، برای همیشه آن صنعت را تغییر دادند. رقبای بزرگی مانند اریکسون بر چیزی که مشتری در آن زمان خاص میخواست تمرکز کرده بودند و فراموش کردند که نوآورانه بیاندیشند. امروزه اپل یکی از بزرگترین شرکتهای جهان است و تحت فشار ثابت نوآورانه بودن و مطرح شدن با محصولات و/یا ویژگیهای جدید مرغوب قرار دارد. این را میتوان به مرور ادبیات متصل کرد، جایی که اصطلاح دو طرفه[109] ذکر میشود. اپل دستههای محصولی جدیدی کشف و مجموعهای از محصولات که میتوانند با یکدیگر همکاری کنند را ایجاد کرده است، اما در عین حال آنها از آیفون خود نیز که هنوز مایل به ارائه جدیدترین و بهترین ویژگیهاست بهرهبرداری میکنند. مربوط به اقتصاد نئوکلاسیک (مکتب فکری، 2017)، آن جایی که شرکتهای نوآور بر ایجاد و توسعه محصولاتی که با طراحی و عاملیت به عنوان ویژگیهای کلیدی به جذب مشتری میپردازد تمرکز میکنند، مشابه مرکز توجه اپل است.
علاوه بر این، رابطه بین علم نوآوری و علم اقتصاد یک واقعیت است. صنایع همواره در حال تغییر هستند، و شرکتها برای اینکه قادر به پاسخگویی به این تغییرات باشند نیازمند فرآیندهای نوآوری انعطافپذیر و انطباقپذیر هستند، جاج، فریکسل و دولی (1997). هر لحظه فناوریهای جدید ظاهر میشوند و شرکتها را مجبور میکنند تا درون سازمان سازگاری داشته باشند. علاوه بر این مکتب اتریش و جوزف شومپیتر (مکتب فکری، 2017) نیز استدلال کردند که نوآوری محرک رشد اقتصادی است. هدف شرکتها برای نوآور بودن و توسعه محصولات جدید، منجر به رقابت بین شرکتها شده و صنایع و بازارها را مجبور میسازد تا با اقتصاد همگام شوند.
از آنجایی که هدف شرکت نوآور بودن و توسعه محصولات جدید است، این امر منجر به رقابتی بین شرکتها و نیروهای صنایع و بازارها[110] میشود تا همگام با اقتصاد توسعه یابند.
ملاحظات پایانی
میتوان نتیجه گرفت که نوآوری باعث رشد اقتصادی میشود. به علت تغییراتی که شرکتها در مورد فرآیندها، استراتژیها و تواناییهای خود برای نوآوری کردن ایجاد میکنند، قوانین درون صنعت تغییر میکند و بار دیگر شرکتها مجبور به نوآوری کردن میکند. این امر رشد اقتصادی را تحریک میکند و تا زمانی که شرکتها نوآورانه باشند و فناوریهای جدید ظاهر شوند رشد اقتصادی ادامه خواهد داشت.
پژوهشهای آتی میتواند در سطوح کلان، میانی و خرد، برای فهم عمیقتر از اینکه چگونه تمام سطوح بر علم نوآوری تاثیر میگذارند به صورت دقیقتر انجام شود. علاوه بر این، تحقیق در مورد اقتصاد بخشی[111] مرور فوق نیز خصوصاً برای آنهایی که با مکاتب فکری، به خصوص انواع مختلف مکاتب اقتصادی آشنا نیستند، پیشنهاد میشود. همچنین مطالعه مقالات بیشتر که اطلاعاتی در مورد ارتباط بین اقتصاد و علم نوآوری فراهم میآورد، پیشنهاد میشود زیرا کانون توجه مرور فوق عمدتاً روی علم نوآوری بوده است.
منابع:
Abernathy, W. J., & Clark, K. B. (1985). Innovation: Mapping the winds of creative destruction. Research policy, 14(1), 3-22.
Ahmad, S., Mallick, D. N., & Schroeder, R. G. (2013). New Product Development: Impact of Project Characteristics and Development Practices on Performance. Journal of Product Innovation Management, 30(2), 331-348.
Allan N. Afuah and James M. Utterback (1997), Responding to Structural Industry Changes: A Technological Evolution Perspective, Industrial and Corporate Change, 6(1), pp. 183-202
Barney, J. (1991). Firm resources and sustained competitive advantage. Journal of management, 17(1), 99-120.
Benner, M. J., & Tushman, M. L. (2003). Exploitation, exploration, and process management: The productivity dilemma revisited. Academy of Management Review, 28(2), 238-256.
Birkinshaw, J. and Gibson, C. (2004). Building ambidexterity into the organization. MIT Sloan Management Review, 45(4), 47-55.
Boettke, P., & Leeson, P. (2003). The austrian school of economics: 1950-2000. Blackwell companion to the history of economic thought. Oxford: Basil Blackwell Publishers.
Bogers, M., Afuah, A., and Bastian, B. (2010) Users as Innovators: A Review, Critique, and Future Research Directions, Journal of Management, Vol.36, No. 4, pp. 857-875
Bower, J.L. and Christensen, C.M. (1995) Disruptive Technologies: Catching the Wave, Harvard Business Review, Vol. 73(1), pp.43•53.
Colander, D. (2000). The death of neoclassical economics. Journal of the history of Economic Thought, 22(2), 127-143.
Cooper, R. G. (1999). The invisible success factors in product innovation. Journal of Product Innovation Management, 16(2), 115-133.
Cooper, R. G. (2008). Perspective: The Stage‐Gate® idea‐to‐launch process—Update, what's new, and NexGen systems. Journal of product innovation management, 25(3), 213-232.
Cooper, R. G., & Kleinschmidt, E. J. (1986). An investigation into the new product process: steps, deficiencies, and impact. Journal of Product Innovation Management, 3(2), 71-85.
Eric Von Hippel (1978) Successful industrial products from customer ideas, Journal of Marketing, Vol. 42, No. 1 (Jan., 1978), pp. 39-49
Evolutionary Economics. School of thought, 2017. [online] Available at: http://www.hetwebsite.net/het/schools/evol.htm [Accessed 9 February 2017]
Granstrand, O. (1998). Towards a theory of the technology-based firm, Research Policy, 27, 465-489.
Iyer, B., & Davenport, T. H. (2008). Reverse engineering: Google's innovation machine. Harvard Business Review. 86, 58-68.
Jacobs, J. (1970) The Economy of Cities, Vintage Books, pp. 49-84
Jeffrey H. Dyer and Harbir Singh (1998), The Relational View: Cooperative Strategy and Sources of Interorganizational Competitive Advantage, Academy of Management Review, 23 (4), pp. 660-679
Judge, W. Q., Fryxell, G. E., & Dooley, R. S. (1997). The new task of R&D management: Creating goal-directed communities for innovation. California Management Review, 39(3), 72-85.
Kline, S. J., & Rosenberg, N. (1986). An overview of innovation. The positive sum strategy: Harnessing technology for economic growth, 14, 640.
Maidique and Hayes (1984) The Art of High-Technology Management, Sloan management review, 25 (2), pp. 17-21
Nelson Richard, R., & Winter Sidney, G. (1982). An evolutionary theory of economic change. Harvard Business School Press, Cambridge.
O'Reilly, C. A., & Tushman, M. L. (2011). Organizational ambidexterity in action: How managers explore and exploit. California Management Review, 53(4), 5-22.
Porter, M. E. (1990). The competitive advantage of nations. Harvard business review, 68(2), 73-93.
Rothwell, R. (1994). Towards the fifth-generation innovation process. International Marketing Review, 11(1), 7-31.
The Austrian school. School of thought, 2017. [online] Available at: http://www.hetwebsite.net/het/schools/austrian.htm
[Accessed 9 February 2017]
Tidd, J. and Bessant, J., 2013. Managing innovation. 5th edition. Wiley
Utterback, J. M., & Suárez, F. F. (1991). Innovation, competition, and industry structure. Research policy, 22(1), 1-21.
Whitney, D. E. (1990). Designing the design process. Research in Engineering Design, 2(1), 3-13.
[2] Tidd
[3] Bessant
[4] Abernathy
[5] Clark
[6] market niche innovation
[7] Utterback
[8] Suarez
[9] Bower
[10] Christensen
[11] Cooper
[12] Whitney
[13] Kline
[14] Rosenberg
[15] Judge
[16] Fryxell
[17] Dooley
[18] Bogers
[19] Afuah
[20] Bastian
[21] Journal of Product Innovation Management
[22] Journal of Management
[23] Harvard Business Review
[24] California Management Review
[25] Academy of Management Review
[26] International Marketing Review
[27] Journal of Marketing
[28] MIT Sloan Management Revie
[29] School of Thought
[30] Schools of Political Economy
[31] Neoclassical Schools
[32] Alternative Schools
[33] Thematic Schools
[34] Disruptive technologies
[35] Bower
[36] Christensen
[37] turbulent innovations
[38] Jacobs
[39] Dyer
[40] Singh
[41] Porter
[42] Meso-level
[43] Kline
[44] Rosenberg
[45] Ahmad
[46] Mallick
[47] Schroeder
[48] Kline
[49] Kline
[50] Ahmad
[51] Mallick
[52] Schroeder
[53] technology-push
[54] market-pull
[55] Cooper
[56] Kleinschmidt
[57] importance of a detailed market study/market research
[58] initial screening
[59] preliminary market assessment
[60] Whitney
[61] Granstrand
[62] سازمان دو طرفه سازمانی است که هم توانایی مدیریت کارآمد کسب و کار امروز را دارا و هم قابلیت انطباق با تقاضای متغیر فردا را داشته باشد. مترجم
[63] ambidextrous organization
[64] O´Reilly
[65] Tushman
[66] Benner
[67] Birkinshaw
[68] Gibson
[69] Instead of using the term exploitation, Birkinshaw and Gibson (2004) use the word alignment.
[70] adaptability
[71] exploration
[72] Iyer
[73] Davenport
[74] new thinning
[75] right assets
[76] Barney
[77] Micro-level
[78] Bastian
[79] von Hippel
[80] chain-linked
[81] Judge
[82] Fryxell
[83] Dooley
[84] strategic autonomy
[85] operational autonomy
[86]innovation Judge
[87] contextual ambidexterity
[88] Maidique
[89] Hayes
[90] marginal revolution
[91] functionality
[92] subjective
[93] Boettke
[94] Leeson
[95] laissez-faire
[96] Joseph Schumpeter
[97] upsets equilibrium
[98] Nelson
[99] Winter
[100] evolutionary foundations
[101] established
[102] in-house
[103] disruptive technology
[104] open-minded
[105] Iyer
[106] Davenport
[107] Gmail
[108] Apple
[109] ambidextrous
[110] forces industries and markets
[111] economy-part
[wpdm_package id='4433']
نظرات (۰)